جدول جو
جدول جو

معنی خنک دل - جستجوی لغت در جدول جو

خنک دل
(خُ نُ دِ)
راحت دل. خوش. خوشدل:
هر که از آن ناردانه خورد خنک دل
گشت و چو گلنار کرد گونۀ رخسار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنک دل
تصویر تنک دل
نازک دل، رقیق القلب، برای مثال تنک دل چو یاران به منزل رسند / نخسبد که واماندگان از پسند (سعدی۱ - ۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنکال
تصویر خنکال
نشانه، برای مثال چو دیلمان زره پوش شاه مژگانش / به تیر و زوبین بر پیل ساخته خنکال (عنصری - ۳۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگ دل
تصویر تنگ دل
افسرده، اندوهگین، غمناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش دل
تصویر خوش دل
خشنود، شاد، شادمان، خوشحال، امیدوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک دل
تصویر سبک دل
کسی که غم و غصه ندارد، شادمان، خوشحال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون دل
تصویر خون دل
کنایه از غم، غصه، رنج و محنت بسیار، خون جگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک دل
تصویر پاک دل
کسی که کینه، حسد و گمان بد به دیگری نداشته باشد، آنکه دلش از کینه و مکر پاک باشد، پاکیزه دل، خوش قلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیک دل
تصویر نیک دل
خوش قلب، خوش فطرت
فرهنگ فارسی عمید
(خُ نُ کُ)
دستگاهی که در ماشین های حرارتی قرار می گیرد تا بر اثر آن ماشین زیاد گرم نشود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
خوش قلب. خوش فطرت. کریم النفس. مهربان. خیرخواه. (ناظم الاطباء). نیک درون. نیکونهاد. خیرخواه:
که با اسقف نیک دل پاک رای
زدیم از بد و نیک هرگونه رای.
فردوسی.
بیامد دوان مرد پالیزبان
که هم نیک دل بود و هم میزبان.
فردوسی.
فرستاده ای نیک دل را بخواند
سخن های شایسته با او براند.
فردوسی.
ایزد این دولت فرخنده و پاینده کناد
بر تو ای نیک دل نیک خوی پاک سیر.
فرخی.
ای نیک نام ای نیک خوی ای نیک دل ای نیک روی
ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاک دین.
فرخی.
آفتاب ادبا باد و خدای رؤسا
مهتر نیک خوی نیک دل نیک زبان.
فرخی.
سپهبد گشاد از مژه جوی خون
بدو گفت کای نیک دل رهنمون.
اسدی.
نیک دل باش تانیک بین باشی. (قابوسنامه)
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ)
جبان. (یادداشت مؤلف). ترسنده. کبک زهره. رجوع به کبک زهره شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دل خون. خونین دل:
بیا وز غبن این سالوسیان بین
صراحی خون دل و بربط خروشان.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(نِ دِ)
خونی متعلق به دل، کنایه از شیره و عصارۀ دل. عصارۀ زندگی:
خون دل شیرین است این می که دهد رزبان
زآب و گل پرویز است این خم که نهد دهقان.
خاقانی.
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد
این زال سپیدابرو وین مام سیه پستان.
خاقانی.
، کنایه از سخن موزون. (آنندراج) ، کنایه از سخنی که عاقبت دل را سروری بخشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، کنایه از غصه و اندوه و غم باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) :
چو اینست حال شکم زیر گل
شکر خورده انگار یا خون دل.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
خوش قلب. بی کینه. رؤوف
لغت نامه دهخدا
(خُ نُ)
قریتی است دوفرسنگی مشرقی شهر داراب و در سال 1300 هجری قمری محمدرضاخان قوام الملک آن رااحداث نموده است. (فارسنامۀ ناصری). در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 آمده: دهی است از دهستان هشیو از بخش داراب شهرستان فسا. واقع در 12هزارگزی جنوب داراب با 181 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غله و برنج است. شغل اهالی زراعت و قالی بافی و راه فرعی است
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ دِ)
مشعوف. خوشدل. (ناظم الاطباء) :
نشست از بر تخت پرمایه سام
ابا زال خرم دل و شادکام.
فردوسی.
زواره فرامرز و دستان سام
درستند و خرم دل و شادکام.
فردوسی.
چنین گفت خرم دلی رهنمای
که خوشی گزین زین سپنجی سرای.
فردوسی.
چنان گرم کن عزم رایم بتو
که خرم دل آیم چو آیم بتو.
نظامی.
شما خندان و خرم دل نشینید
طرب سازید و روی غم نبینید.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کِ دَ)
خاک آستانۀ در. کنایه از دنیاست. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ / تُ نُ دِ)
تنک حوصله. کنایه از کسی که اخفای مال و راز نتواند کرد. (آنندراج). رقیق القلب. (از یادداشتهای محمد قزوینی، از حاشیۀ برهان چ معین). که دلی مهربان و نازک دارد. کم صبر و کم تحمل:
گرنه تنک دل شده ای وین خطاست
راز تو چون روز به صحرا چراست ؟
نظامی.
تنک دلی که نیارد کشید زحمت گل
ملامتش نکنم گرز خار برگردد.
سعدی.
تنک دل چو یاران بمنزل رسند
نخسبد که واماندگان از پسند.
(بوستان چ فروغی ص 38).
ز کاوش مژه رگهای جانش بشکافند
تنک دلی که چو من چشم برنمی دارد.
نظیری (از آنندراج).
رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن و تنگ حوصله شود، بمعنی دون همت نیز گفته اند. (آنندراج). رجوع به تنگ دل شود
لغت نامه دهخدا
(نِ دِ)
نیک دل. نکوطینت. نیکوضمیر. نکونیت. خیرخواه. نیک خواه:
نکودل است و نکوسیرت و نکومذهب
نکونهاد ونکوطلعت و نکوکردار.
فرخی.
نکودلی و نکومذهب و نکوسیرت
نکوخوئی و نکومخبر و نکومنظر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ دِ)
جوف آن. داخل شکم. درون دل، کنایه از کعبۀ معظمه. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(نِ دِ)
اشاره به کعبۀ معظمه است. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرم دل
تصویر خرم دل
مشعوف، خوشدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنک دل
تصویر تنک دل
نازک دل حساس رقیق القلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک دل
تصویر یک دل
((یَ یا یِ دِ))
متحدالقول، یک زبان، صمیمی، مخلص
فرهنگ فارسی معین
افسرده، اندوهگین، پژمان، دلتنگ، دل فگار، ضجر، غمگین، غمین، محزون، مغموم، ملول
متضاد: شاد، خرسند، مسرور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بار وسایل، بار بسته بندی شده
فرهنگ گویش مازندرانی
سرشاخه های خشک درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
داخل خانه، پستو
فرهنگ گویش مازندرانی
ترس و بزدل
فرهنگ گویش مازندرانی
بیرحم
فرهنگ گویش مازندرانی
دل مرغ، از انواع انگور، ترسو، بزدل
فرهنگ گویش مازندرانی
دوغی که بر اثر ریختن آب در آن رقیق شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
خوشدل، دل شاد
دیکشنری اردو به فارسی